بهاربهار، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
بارانباران، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

بهار و باران فرشته های زمینی مامان و بابا

تولد گروهی 1 سالگی

خاله مهرنوش زحمت کشید وووووووووووو همه کاراش رو انجام دادوووووووووووو همگی دور هم جمع شدیم و خیلی هم خووووش گذشت عزیزم هم به تو هم به مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تاریخ 3/9/1390 مکان هپی هوس اقدسیه   بهار و نورای عزیز   اینجا هم نورا و بهار صمد آقا شده بودن همش انگشت میکردن تو گوش بچه ها   توی این عکس هم شاینا داشت یه چیزایی تو گوش نورا میگفت   اینم که عزیز دلم بهاااااااااااار         اینم مامان سحر و بهار و بابا محمد قبل از رفتن به جشن   فعلا برای دست گرمی این عکسا باشه تا بعد بیام بیشتر عکس بزاااااااااااارم ...
5 آذر 1390

خواب

واي كه مردم از دستت از بس كه بهم بي خوابي دادي عزيزدلم حالا جالب اينجاست كه وقتي من و بابا رو بي خواب مي كني خودت خيلي راحت انگار كه هيچ اتفاقي نيافتاده ميگيري ميخوابي   واما جالب تر اين كه ما اصلا انگار كه يادمووون نمياد تو با ما چيكار كردي صبح كه پاميشيم انگار كه هيچ اتفاقي نيافتاااااده خوب اينم ميتووونيم بگيم جادووووي روزگااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار اين عكس هم كه ميخوام بزارم داستانش از اين قراره كه هرچي گذاشتمت روي پام و تكونت دادم خودتوووو سفت كردي و بلند شدي بعد رفتي توي بغل بابايي همچين كه بابايي بغلت كرد بيهووووش شدي اي شيطوووووون حالا از اون موقع بابايي هي به ماماني مي خنده ميگه يه بچه بلد نيستي...
1 آذر 1390

ایستادن

عزیزم تو الان میتونی بلند شی و با کمک وسایل خونه راه بری البته این کار رو خیلی وقته حدود 1 ماهه که انجام میدی و جدیدترش اینه که وسایل رو ول میکنی و بدون کمک وسایل وایمسی ولی میترسی کله قدم برداری و وقتی میخوای قدم برداری محکم میخوووری زمین ولی هم چنان با پروویی بلند میشی و دوباره امتحان میکنی عزیزم مواظب خوووودت باش ولی تنبل مامان زود باش دیگه الان وقتشه که قدم برداری عزیزم بوووووووووووووووس یه عکس هم از ایستادنت میزارم تا دوستات ببینن گلکم ...
1 آبان 1390

کارهای بهار کوشووووووووولووووووو

عزیز دلم امروز بهت میگفتم مامان رو بوس کن صورتم رو میکشیدی سمت خودت دهنت رو میزاشتی رو لپم و تند تند نفس میکشیدی جدیدا هم تا زنگ در رو میزنن با سرعت هر چه تمام تر میری سمت در ورودی الهی من فدات شم عشقم که تو اینقدر ماهی واااااااااااااااااااااااااای یه کار دیگت که مارو کشته پستونکت رو برعکس میزاریم تو دهنت بادستت اینقدر بامزه میچرخونیش تا درست شه و از طرف درستش بزاری تو دهنت که مامان فقط جیغ میزنه ازدست این کارت باهوش مامان  
23 مهر 1390

اولین سفر 3 تایی

سلام دوست جوووناااااااااااااااا من و مامان و بابا بالاخره اولین سفر 3 تایی خودمووون رو رفتیم جاتووون خالی اینقدر خوش گذشت من کلا دختر خوبی بودم تو ماشین که همش میخوابیدم بیرون هم که میرفتیم بیدار میشدم اصلا مامان و بابام رو اذیت نکردم که بازم من رو ببرن سفر خیلی خوش گذشت جای همتووون خالی بود حالا اوومدم تا با تاخیر فراواااان عکسای سفرمون رو براتووون بزارم       ...
23 مهر 1390

بهار فضول

از شیطنت های این جوجه هر چی بگم کم گفتم الهی من فدات بشم که تازگی ها میری کنار دکور عروسک هات وایمسی و با حسرت نگاه میکنی مامان فدات بشه الهی یکم بزرگتر که بشی میارم بیرون با همشون بازی کنی عزیز دلم ...
6 مهر 1390

کارهای بهار کوشووووووووولووووووو

سلام به دوستای گلم باعرض شرمندگی به خاطر غیبت طولانی اخه ما اصلا خونمووون نبودیم که براتون بیام بنویسم هنوووووووووووز هیچ خبری از دندووون بهار جوونم نیست چهار دست و پا رو کامل و با سرعت هر چه تمام تر میرههههههههه دستش رو میگیره به مبل بلند میشه و وایمیسه یکم با کمک مبل راه میره و وقتی که مطمئن  میشه که میتونه وایسه دستاش رو رها میکنه و واسه ٣٠ ثانیه ای بدون کمک وایمیسته یه شیشه تمیز از دستش ندارم همرو یا با دست یا با دهن کثیف میکنهههههههههههه درب تمام کشوها رو هم باز میکنه و هر چی که توشون هست رو بی تعارف میریزه بیرووووون و ذوق میکنه حرکت بعدی و حرکت اخر که انجام میده تا میبینه من پیش باباش نشستم خودش رو خیلی سریع پیش ما میر...
2 مهر 1390