خیلی جالبه تا دیرووز باید کمکت میکردم تا غلت میزدی ولی امروز صبح که من خواب بوودم دیدم یدفهه صدات داره باناله میاد از خواب پاشدم دیدم ااااااااااااااااااااااای وای بر من تو چرخیده بودی و روی شکمت بودی بعد برگردووندمت و اومدم که بلند شم برم دیدم سریع دوباره برگشتی روی شکمت دووباره هم که برگردووندمت باز هم برگشتی روی شکمت و منم رفتم اسباب بازی های رنگیت رو اوردم و گذاشتم جلوت یکم براشوون ذوووق کردی و الانم که دارم مینویسم خسته شدی و خواااابیدی و من اوومدم که امروز رو تااااایید کنم برای غلت زدنت بهارم عزیزم مبارکت بااشه که یه کار جدید یاد گرفتی ...