بهاربهار، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
بارانباران، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

بهار و باران فرشته های زمینی مامان و بابا

شیطون

وای که هرچی بگم کم گفتم از دست این شیطونی هاااات عزیزم اصلا برات مهم نیست که کجا داری میری یدفه میبینی داری چهار دستو پا میری سر از تو دیوار در میاااااااااااری اخه عزیز من یکم نگا کن جلوووت روووو حالا بدتر از اوون اصلا نگااا نمیکنی که کجا میشینی یه دفه میبینی نشستی کنج دیوااار که باسنت جا نمیشه گریه میکنی که دیوار بره کنارو تو راحت بشینی اخه نمیشه که مامان به من و بابا میتونی زور بگی به دیوار که نمیتونی از دندونت هم که خبری نیست انگار نه انگااااااااااااااااااااااار فقط هم بهووونه میگیری تا بیداریی دیگه بسه ابروت رو نبرم جلوی دوستاااات  
7 شهريور 1390

مسافرت خاطره انگیز با دوستان بهار و خوودم

امروز گفتم تا وقت دارم بیااام و تعریف کنم براتوون که چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ 21 رفتیم کیش جای همگی خاااااااااااااااااااالی البته با دو تا از دوستای نی نی سایتی خیلی خوش گذشت الان عکس بهار رو با دوست جوووناش براتووون میزارم جای همگی واقعااااااااااا خالی بووود آرش جوون و راتین جووون و بهار جوون مصی جووون و امیر (بابای آرش جوونم)و مهرنوش جوون و مهدی(بابای راتین جوونم)و منم تنهاااااااااااااااا البته بستگان بودن ولی از بابای بهار خبری نبوووووووود خلاصه ولی خوش گذشت اینم عکس این بهار جوونم که توی پاساژ ماشین سواری میکرد بهار و راتین جوووون بهار وآرش جوووووون ...
1 شهريور 1390

اولین صدایی که بهار از خودش در اووورد

الهی مامان فدات بشه که تو روز به روز داری شیرین تر و عسل تر میشی عزیز دلم امشب برای اولین بار گفتی دد   دد    دد اینقدر ذوق کردم که گفتم همین الان بیام و برات توی وبلاگت این روز قشنگ رو ثبت کنم و صدایی که ازت ظبط کردم رو بزارم تا دوستات هم گوووش بدن قربونت برم عزیز دلم  حالا میخوام چند تا عکس هم از دوست جووونات که با هم رفته بودیم مسافرت بذارم تا دوست جووونای دیگت هم  ببینن http://up6.iranblog.com/uploads/13138775051.mp4
30 مرداد 1390

شیطون شدی رفت

خیلی بهار شیطون شدی امشب داشتم واسه بابایی سحری درست میکردم تو هم داشتی جلوی تلویزیون بازی میکردی و بابایی هم داشت توی اتاق نماز میخوند وقتی دیدی صدای بابایی داره از توی اتاق میادوو سر مامانم گرمههه سریع رفتی سراغ بابایی من یدفه دیدم از توی اتاق داره صدای بلند الله اکبرمیاد سریع اومدم تو اتاق دیدم ای دل غااااافل دیگه بقیشوو خودتوون ببینید که داره چیکار میکنه ...
12 مرداد 1390

بهار کوشوووووووولوووووووو

سلام عزیز دلم الهی من فدات بشم عشقم امروز بیسکوویت مادر واست درست کردم خوردی چقدر هم دوست داشتی و مزه مزه میکردی بعد هم که تموم شد یه چایی نبات پشتش خوردی و بعد هم لا لا کردی الهی من فدات که تو اینقدر دوست داشتنی و خوب هستی الانم که دارم واست مینویسم بیداری و داری تو تخت پارکت با اسباب بازی هات بازی میکنی تازشم دیشب داشتی چار دستو پا میرفتی یدفه خودت نشستی من و بابایی اینقدر ذوق کردیم سریع زنگ زدیم به بابا علی و مامان فرزانه گفتیم که بهار چیکار کردددددددددددددد بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
2 مرداد 1390

عزیز دل مامان

عزیزکم دیروز توی جشنی که دعوت بودیم همش داشتی کسایی که میرقصیدن رو نگا میکردی حالا امروز تا یکی آهنگ میزاره سریع دستاتو میگیری بالا و به نشونه رقص تکون میدی الهی من فدات شم که با اون مغز کوچولوویی که داری اینقدر فکر کردی تا این حرکت رو بتونی انجام بدی عزیز دل مامان عاااااااااااشقتم مخصوصاا کارات   چاردستو پااااااااااا یادته چند وقته پیش اومدم گفتم کی میشه واسه مامان چاردستو پا بری حالا الان امروز اون روزی که تو قشنگ چار دستو چا میری و خودت رو از این سر خونه میرسونی به یه سمت و سوی دیگههههههههه الان  به حرف بزرگ ترها میرسم که میگن یه بچه توی این سن 10 تا ننه و بابا میخواااااااااااد راست گفتن   حالا کار جدیدت منو کشتهه...
1 مرداد 1390

بدون عنوان

عزیزم خییلی این لباس جدیدت که خاله ساناز برات خریده بهت میاااااااااااااااد گفت برات بزارم توی وبت تا دوست جووونات ببینن   ...
27 تير 1390