بهاربهار، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
بارانباران، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

بهار و باران فرشته های زمینی مامان و بابا

بهااااااااااااار جووونم 2 سااااااااالش تمووم شد

عشق مامان 2 سالش رو تموم کردو وارد 3 سالگی شد   کارهای خیلی زیادی رو توی 2 سالگیش انجام داد که مهم ترین کارهاش این بود   × پستوووونکش رو گذاشت کنااااااااااااااار   ×شیر مادر رو هم به راحتی گذاشت کنار   عاااااشقتم عشقم   می خواستم براش یه تولد بزرگ بگیرم ولی به خاطر اینکه دایی شوشو فوت کرد نشد   به خاطر همین دیشب براش یه تولد کوچووولووو گرفتیم که عکس هاش رو هم به زودی میزارم براتوووووووووووووووووووووووووووووووون     کادوهایی هم گرفت یه ماشین شارژی بود که مامان  فرزانه و بابا رضا   مامان و بابای خودم   و یه النگو هم که بابا علی  بابای...
8 دی 1391

شیر نخووووووووووردن

بهار الان 5 روزه که شیر خوردن رو ترک کرده خیلی راحت و باور نکردنی   رفتم داروخونه دارو خریدم زدم به سینه ام و اومد خورد و بعد حالش بد شد از همووون موقع به بعد دیگه تا میووومد میگفت می می بهش نشون میدادم سرش رو تکون می داد و میگفت اه  اه دیگه هم نیووومد سراغش   این بود پرسه از شیر گرفتن این جوجه
30 آبان 1391

بعد مدتهاااااااا

ببخشید اصلا بهار برام وقت نمیزاره که بخواااااااام بیام   خیلی شیطووون شده و البته کمی هم لجباااااااااااااااز  دوست داره هر کاری که دلش می خواد انجام بده و هیچ کس هم بهش نگه  که چرا   خیلی قشنگ حرف میزنه و جمله هم میگههههههههه و منظورش رو کامل میرسووونه ولی با لحن کودکانه خودش یه چند روزی رفتم توی فکرش که از شیر بگیرمش ولی خب یا دلم نمیااااد یا اینکه نمیزااااااااارن آخه جدیدااا بهم خیلی وابسته شده و نمیزاره یه لحظه هم راحت باشم همش میگه سحر می می   میرم سراغ عکساش   نمایشگاه فرش گل محلات         توی این عکس رفتیم لب رودخووووونه رفته بودیم آبگرم و بها...
15 آبان 1391

گرفتن از پستونک

 داشتم میرفتم خونه مامانم بعد اینقدر با عجله از خونه رفتم بیرون یادم رفت پستونک بهار رو با خودم ببرم مامانم هم تا رسیدم گفت پس پستونکش کو گفتم وای مامان یادم رفت مامانم گفت حالا ظهر چجوری بخوابونیمش گفتم حالا یه کاریش میکنیم خلاصه  اون روز ظهر به سختی خوابوندیمش و تو کل روز هم سرش رو گرم کردم که بهونه نگیره و شب هم راحت خوابید و اما دیروز نهار هر کاری میکرد چند دقیقه یه بار میگفت می می وقتی سینه ام رو میزاشتم دهنش میگفت نه می می خلاصه ظهر که اصلا نخوایید و وقتی هم که شب اومدم خونه بهونه گرفت اما بهش شیشه دادم و خوابید ولی تا صبح 10 مرتبه بلند شدو هی میگفت می می ولی من با سینه ارومش کردم و خواااااااااااااااابید   این شد که ...
2 مرداد 1391

اما فرهنگ لغت جدید بهار

درد: دد داغ : داغ (غ خیلی واضح نیست ) ترسیدم :تس هر وقت خوابش میادیا بالش می خواد: لالا چایی: دایی بیا: اییا دیگه حضور ذهن ندارم دوباره مینویسم یادم اومد
17 تير 1391

و اما عروسی

جاتون خالی رفته بودیم عروسی و بهار عروس شده بود همه داشتن می خوردنش گفتم که عکسش را بزارم تاهمه این عروس کوچولو  ما رو ببینن ...
17 تير 1391

اماااااااا بعد از مدت ها فقط عكس

توي خيابان هر مردي رو ميبيني ميگي بابا اينجا هم داشتي يه آقايي رو نگاه ميكردي كه بهش بگي بابا     اينجا هم رفته بوديم كارواش منتظر بوديم تا اينكه ماشين رو بهمووون بدن   اينجا هم توي بالكن خونه واسه خودت جادرست كردي بعدازظهرا ميري خاله بازي   و كلاه گيس خيليي بهت ميااااااااااد مامانم بامزه شده بودي   جومونگ شدي و شمشير پشت خودت بستي شيطون   توي پاركينگ داري به قول خودت قان قان ميكني     شيطووووووووووووووووووووووون   قربون اين دوتا دندون خوشگلت بشم من   همش ميگي ني ني بنده خدا آيلين از دست تو عاصي شده مامان همش ميخواي بهش م...
5 تير 1391

بدون عنوان

امروز اومدم تا از شيطنت هات بگم   از ديوار راست ميري بالا يه لحظه آروم نداري و همش در حال شيطنت هستي شيطون بلاااااااااااااااااا منم همش بايدچشمم دنبالت باشه كه يه وقت كاردست خودت ندي جرات ندارم ببرمت بيرون وقتي ميريم بيرون ديگه نمي خواي بياي خونه همش گريه ميكني كه دد دد  نميدونم ديگه بايد چيكار كنم پارك هم كه ميبرمت همش بايدبقل سرسره وايسم تاشمابازي كني اصلاهيج جاي ديگه نميري يه لحظه نمياي بشيني همش بايد اين پله ها رو بالا و پايين بري اصلا ميدوني چيه تو خستگي ناپذيري     از كاراي ديگت بخوام بگم خيلي علاقه به داري و ديگه منو ديووونه كردي ديوار سالم از دست شما نداريم بابايي برات تخته هم خريده ولي...
31 خرداد 1391