عزیز دلم وقتی داره بابابزرگشو نگاه میکنه
سلام عزیز دل مامان شرمنده این چند وقت نیوومدم برات آپ کنم جیگرتو برم خیلی بزرگ شدی اول عکس میذارم ...
نویسنده :
مامان سحر
15:20
تولد خاله ساره
عزیز دل مامان جمعه میخواد بره تولد خاله ساره رفتیم لباس خریدیم میخواییم همرو بالباسمون سورپرایز کنیم ببینیم اگه با این لباس های خوشگل ببینن چی میگن با اون کفشای نازنازی بوووووووووووووووووووووووووس
نویسنده :
مامان سحر
0:59
قهر بهار با مامان
عکس
عزیزدلم شبا خوب میخوابه
بهار الهی مامان فدات شه شبا خیلی اذیت میکردی به حدی که دیگه منم میشستم پا به پات گریه میکردم دیگه خسته شده بودم هرکاری هم که میکردم آروم نمیشدی دیگه نمیدونستم باید چیکار میکردم تا اینکه یه روز یکی از همسایه هامون بهم گفت از عطاری رازیانه بخر پودر کن بخور منم اینکار رو انجام دادم عزیز دل مامان خیلی خوب شدی شبا راحت میخوابی و دیگه گریه هم نمیکنی میدونی وقتی که گریه میکنی دل مامان هم به درد میوووومد دوست دارم عزیز م ...
نویسنده :
مامان سحر
13:28
خاطرات زایمان
روز چهارشنبه ۸/۱۰/۱۳۸۹ بود صبح که از خواب بیدار شدم کمرم یکم درد میکرد گفتم شاید چون روزای اخره بچه سنگینه و به خاطر همین که درد میکنه به خاطر همین اهمیت ندادم و گفتم برم دوش بگیرم بهتر میشم رفتم دوش گرفتم ولی فایده ای نداشت اومدم بیرون شوشو هم پشت در حموم بود و نگران بود میگفت بریم دکتر منم گفتم نه چیزیم نیست ۱ ساعت گذشت ودردم بیشتر شد مامانم زنگ زد گفت چطوری ؟؟ گفتم خوبم فقط یکم کمرم درد میکنه گفت نکنه درد زایمانه گفتم نه بابا ... اخه دکترم برام شنبه تاریخ زده بود یه ۱ ساعت دیگه هم گذشت و من دردم بیشتر شد به شوشو گفتم برو خاله رو بیار اینجا اخه نزدیک خونه پدرشوهرم زندگی میکردن من هم که اونجا بودم شوشو رفت و مامانم دوباره زنگ زد که خوبی؟؟...
نویسنده :
مامان سحر
2:53