بهاربهار، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
بارانباران، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

بهار و باران فرشته های زمینی مامان و بابا

تولد خاله ساره

عزیز دل مامان جمعه میخواد بره تولد خاله ساره رفتیم لباس خریدیم میخواییم همرو بالباسمون سورپرایز کنیم ببینیم اگه با این لباس های خوشگل ببینن چی میگن با اون کفشای نازنازی بوووووووووووووووووووووووووس
26 اسفند 1389

عزیزدلم شبا خوب میخوابه

بهار الهی مامان فدات شه شبا خیلی اذیت میکردی به حدی که دیگه منم میشستم پا به پات گریه میکردم دیگه خسته شده بودم هرکاری هم که میکردم آروم نمیشدی دیگه نمیدونستم باید چیکار میکردم تا اینکه یه روز یکی از همسایه هامون بهم گفت از عطاری رازیانه بخر پودر کن بخور منم اینکار رو انجام دادم عزیز دل مامان خیلی خوب شدی شبا راحت میخوابی و دیگه گریه هم نمیکنی میدونی وقتی که گریه میکنی دل مامان هم به درد میوووومد              دوست دارم عزیز م     ...
23 اسفند 1389

خاطرات زایمان

روز چهارشنبه ۸/۱۰/۱۳۸۹ بود صبح که از خواب بیدار شدم کمرم یکم درد میکرد گفتم شاید چون روزای اخره بچه سنگینه و به خاطر همین که درد میکنه به خاطر همین اهمیت ندادم و گفتم برم دوش بگیرم بهتر میشم رفتم دوش گرفتم ولی فایده ای نداشت اومدم بیرون شوشو هم پشت در حموم بود و نگران بود میگفت بریم دکتر منم گفتم نه چیزیم نیست ۱ ساعت گذشت ودردم بیشتر شد مامانم زنگ زد گفت چطوری ؟؟ گفتم خوبم فقط یکم کمرم درد میکنه گفت نکنه درد زایمانه گفتم نه بابا ... اخه دکترم برام شنبه تاریخ زده بود یه ۱ ساعت دیگه هم گذشت و من دردم بیشتر شد به شوشو گفتم برو خاله رو بیار اینجا اخه نزدیک خونه پدرشوهرم زندگی میکردن من هم که اونجا بودم شوشو رفت و مامانم دوباره زنگ زد که خوبی؟؟...
21 اسفند 1389